[این نوشته از ترکیب و ویرایش چند نوبت پاسخگویی به پرسش « چگونه فلسفه خواندن را شروع کنیم؟ » فراهم آمده است. برای حفظ سادگی و مفهوم بودن مطلب از ایجاد تغییر در ادبیات گفتاری پرهیز شده است]
همیشه کسانی هستند که علاقهمند میشوند فلسفه بخوانند. از اهالی فلسفه میپرسند چه بخوانیم؟ چگونه فلسفه خواندن را شروع کنیم؟ و بسته به اینکه از چه کسی پرسیده شود پاسخهایی نیز وجود دارد. من هم به نوبهٔ خود بارها در معرض این پرسش قرار گرفتهام و اغلب از میان همان پاسخهای همیشگی چیزهایی را به فراخور حال پرسنده گفتهام، اما اگر بخواهم با انصاف به این پرسش پاسخ دهم باید بگویم اولا بهتر است انسان فلسفه خواندن را شروع نکند. این کار نمونهای از ابتداء به ساکن است.
دنبال کردن فلسفه در اصل دنبال کردن پرسشهایی است که در ذهن انسان میآید و رهایش نمیکند و به تعبیر شمس تبیریزی خارخاری ایجاد میکند که نمیشود از آن رها شد. آنگاه انسان برای یافتن پاسخ ایننوع پرسشها به یکی از دکانهایی که برمیخورد فلسفه است. بعضی هم البته به دکان عرفان، دکان ادبیات یا دکان دین (مقصودم جسارت به ساحت دین نیست؛ اگر به کسی بر میخورد بهجای دکان بگوید دریچه یا اصلا دین را استثناکند؛ من مشکلی با تعابیر ندارم اصل سخن دریافته شود کافی است). معمولا هم افراد با مراجعه به یک دکان مشکلشان حل نمیشود و به دکانهای دیگر سرک میکشند ولی متناسب با ذائقه و روحیهشان یکجا ممکن است پابند بشوند. اگر فردی اینطور سر از فلسفه خواندن درآورد خودش راهش را پیدا خواهد کرد و البته ممکن است وقتش هم تلف شود و آزمون و خطا آزارش دهد. در آنصورت متناسب با پرسشهایش میتواند از آنانکه اطلاع و آگاهی بیشتر دارند راهنمایی بگیرد که چنین نشود.
اما اگر از این راه صرف نظر کنیم و بخواهیم کسی را که به هر دلیلی به فلسفه علاقه پیدا کرده راهنمایی کنیم، در آنصورت پیشنهاد من این است که از آثار افلاطون کار را شروع کند و توصیه سلبیام هم این است که از فلسفهٔ اسلامی و فلسفهای که موسوم است به فلسفهٔ قارهای و مکتبهایی مثل پدیدارشناسی را در دل خود دارد، همینطور از آن بخشی از سنت تحلیلی در فلسفه که گرایش زیادی به زبان و منطق در آن وجود دارد شروع نشود. دلیل این توصیه سلبی این است که این گرایشها برای بیان به دستگاه مفهومی گسترده و قدرتمندی متکی هستند که از ذهن عادی بسیار دور است و فرد در همان اول کار گرفتار ارتباط برقرار کردن با این دستگاه مفهومی میشود و شاید سالها وقتش را صرف این راه کند (تازه اگر حوصله و صبر کافی داشته باشد) و بعد در نهایت ببیند چیزی هم هنوز در دستش نیست که بشود گرهی را با آن باز کرد.
اما آثار افلاطون که به فارسی هم ترجمه کامل و خوبی دارد این مشکلات را ندارد. عمیقترین مسائل فلسفی را که از آغاز برای بشر مطرح بوده در خود دارد و فهمیدن آن هم (لااقل فهمیدنی عرفی و عادی، نه تخصصی) نیاز به آگاهی مجموعهای از اصطلاحات و مفاهیم پیچیده ندارد. واقعا غنیمت است اگر کسی پیش از هر اثر دیگری اثار افلاطون را در فلسفه بخواند و کارش را از آنجا گسترش دهد. افرادی که در فلسفه کار میکنند در هر زمانی ممکن است دوباره گذارشان به آثار افلاطون بیفتد و بعد میبینند که همان عبارتهای ساده که سالها پیش خوانده بودند چه نکتهها در دل خود داشته است.
خاطره ای هم از قول استاد شفیعی کدکنی درباره این ترجمه ها نقل کنم که اشتیاق بیشتری ایجاد کند. ایشان می فرمودند: بعد از ماجرای ۲۸ مرداد جمعی از فرهیختگان انجمنی تشکیل دادند که فکر کنند ببینند جامعه ما چه مشکلی دارد این بلایا بر سرش نازل میشود. دیدند مردم قدرت تفکر ندارند نمی توانند مسائل را تحلیل کنند. گفتند خوب است آثاری که می تواند مردم را در مسیر تفکر قرار دهد ترجمه و منتشر کنند. لذا مرحوم دکتر محمد حسن لطفی تبریزی و مرحوم دکتر رضا کاویانی شروع به ترجمه محاورات افلاطون کردند که حالت داستانی و محاورهای داشت و همه فهم بود. این محاورهها را هر یک در مجلد جداگانه و در قطع جیبی چاپ کردند تا ارزان باشد و سبک و کوچک تا مردم بخرند بخوانند و سطح فکرشان بالا رود. (پایان نقل دکتر شفیعی)
بعد از مطالعه آثار افلاطون اگر کسی علاقهمند شد که چند کتاب دیگر در همین حوالی بخواند میتواند قطعات پیشاسقراطیان که با نام «نخستین فیلسوفان یونان» در فارسی با تلاش استاد دانشمند دکتر شرفالدین شرف خراسانی ترجمه شده و کتاب خاطرات سقراطی اثر گزنفون را مطالعه کند.
در مرحله بعد کتابهایی را میشود پیشنهاد داد که تقریبا معمول است و اغلب استادان پیشنهاد میکنند. کتابهایی مثل دنیای سوفی یا نوشتههای نایجل واربرتون یا کتابهایی که از آلن دوباتن و موسسه منسوب به او منتشر شده خوب است. هم سبک است و ذهن را خسته نمیکند، هم تا حدودی وضع معاصر را در فلسفه نشان میدهد، هم تا حدی کاربردی است.
در مرحله بعد هم اگر پرسش « چگونه فلسفه خواندن را شروع کنیم؟ » هنوز پاسخ کافی را دریافت نکرده بود، کتابهایی که به تفکر انتقادی یا منطق کاربردی اختصاص دارند در اولویت است و میتواند ذهنیت کسی را که تا اینجا پیش آمده برای روبهرو شدن با آن زمینههایی که دستگاه مفهومی گسترده و شاید دشوار دارند آماده کند. برای مثال کسی که این راه را تا بدینجا آمده باشد میتواند آنچه بهعنوان فلسفهٔ اسلامی مطرح میشود را بهتر درک کند و ذهنش آشفته نمیشود. یا فلسفههایی که از دورهٔ رونسانس به بعد در اروپا شکل گرفته. اینها دیگر به ذائقه و سلیقه فرد بستگی دارد که چه موضوعات و گرایشهایی توجهش را جلب کند.
در آخر هم یک نکتهٔ کلی را نباید از یاد ببریم. من توصیه نمیکنم کسی در اول کار تاریخ فلسفه بخواند؛ چون احتمالا چیزی دستگیرش نخواهد شد، اما هرگز نباید از تاریخ فلسفه و نگاه تاریخی به فلسفه غافل شد. کسی که فلسفه میخواند باید بداند هر اندیشهای چه نسبتی با اندیشههای دیگر که پیش یا پس از آن مطرح شده دارد. تاریخ شکلگیری مفاهیم، تاریخ تحولات فکری و تاریخ کنشها و واکنشها در فلسفه بسیار مهم است و بدون توجه بدانها فهم ما از آنچه میخوانیم و گمان میکنیم دریافتهایم ناقص خواهد بود.