برای اینکه بتوانم به پرسش آیا خودت را هنرمند میدانی؟ پاسخ مناسبی دهم، لازم است به چند نکته اشاره کنم.
نخست اینکه اطلاق هنرمند به یک فرد از جنبههای مختلفی ممکن است صورت بگیرد. گاه ما فردی را که به حرفهای هنری اشتغال دارد و در آن زمینه اعتباری دارد هنرمند میدانیم که این شایعترین شکل اطلاق هنرمند است. این بدان معنا است که مثلا اگر من نقاشی میکنم، اشتغالم به این هنر جدی است و در جامعه نقاشان اعتباری دارم یا لااقل قابلیت معتبر بودن را دارم. ممکن است من به لحاظ اجتماعی با جامعه نقاشان ارتباط خاصی نداشته باشم، اما اگر یک نقاش یا منتقد نقاشی یا مخاطب جدی و متخصص نقاشی کارم را ببیند اذعان کند که این کار یک نقاش است، نه یک متفنن یا هنرجو یا… . اما گاه ممکن است افرادی پیدا شوند که کارشان از این ویژگی خالی باشد، اما نوعی از نبوغ درکارشان وجود داشته باشد که شاید جامعه رسمی آن شاخه هنری هنوز نتوانسته باشد آن نوع از نبوغ و آنچه که چنین هنرمندی خلق میکند دریابد. معمولا این قبل افراد را آیندگان ستایش میکنند.
نوع سومی هم از اطلاق هنرمند هست در خصوص کسی که از طریق اشتغال به حرفههای هنری امرار معاش میکند ولی از آن نوع خلاقیت و نبوغی که انتظار میرود یک هنرمند داشته باشد بهرهای ندارد یا بهره کمی دارد. مانند کسانی که مثلا به نقاشی یا عکاسی یا هر هنر دیگری اشتغال دارند، اما این اشتغال فقط وسیله امرار معاششان است و از خلاقیت و ویژگیهای انحصاری و بهاصطلاح تشخص هنری بهرهای ندارند. در گذشته دوستی داشتم که در زمینه موسیقی فعالیت میکرد و میگفت موزیسینهایی هستند که با استفاده از نت زیباترین و دشوارترین قطعههای موسیقی را میتوانند بنوازند، اما اگر نت را از آنان بگیری دریغ از یک جمله که بتوانند اجرا کنند. او میگفت این قبیل افراد تایپیستهای خوبی هستند نه موزیسین. فارغ از عقیده ایشان، به هر حال کسانی هستند که از باب اشتغالشان به این مشاغل آن هم در سطح عادی و روزمره به هنرمند بودن متصف میشوند.
حالا با این ملاحظه اگر بخواهم وضع خودم را روشن کنم باید بگویم من لااقل به سه هنر بهطور جدی اشتغال داشتهام عکاسی، نقاشی و گرافیک. در مورد اخیر، یعنی گرافیک، به نظرم در همان دستهٔ آخری که شرح دادم قرار میگیرم. من سالها از طریق طراحی گرافیک امرار معاش کردهام و نوع کارم هم تشخص خودش را داشت، اما نمیتوانم بگویم نبوغ و خلاقیتی در آن کار داشتم، اصلا اینکه معاش انسان در گرو کارهایی باشد که کارفرمای مشخص دارد و آن هم نوعی از کارفرما که تخصص در هنر را به رسمیت نمیشناسد خود بزرگترین مانع برای تبدیل شدن به یک هنرمند خلاق است. من اگر هم میخواستم به سوی خلاقیت در آن کار حرکت کنم کارفرماها اجازه نمیدادند. البته اگر در آینده این امکان برایم فراهم شود که بی دغدغه آنچه را که احساس میکنم در کار گرافیک اجرا کنم، شاید راه دیگری برایم گشوده شود ولی در گذشته از چنین شرایطی برخوردار نبودم.
اشتغال من به عکاسی بر خلاف گرافیک کاملا آزادانه بود. با تفنن آغاز شد و زمان زیادی را با فراغ بال صرف تجربه کردن راههای گوناگون کردم. به شاخههای مختلف عکاسی سرک کشیدم و چون زمانی عکاسی را شروع کردم که عکاسی دیجیتال وجود نداشت، نوع تجربهام با تجربیات امروزی متفاوت بود. میشود گفت آن تجربه گویا تجربهتر از تحربههای امروزی بود. شناخت علمی خوبی هم از مباحث نظری در عکاسی پیدا کردم. فرصت کافی داشتم تا کارهای عکاسان برجسته را دنبال کنم و بتوانم هم از جنبه تکنیکی و فنی و هم از نظر نوع نگاه و بیان هنری آنچه را که لازم داشتم کسب کنم. در عین حال هیچگاه در پی کسب درآمد از عکاسی یا برپایی نمایشگاه و… برنیامدم. شاید چون تجربه گرافیک را داشتم و نمیخواستم در عکاسی هم نظریات و ارادهٔ دیگران تشخص کارم را تحت تأثیر قرار دهد. کارم در عکاسی از نظر خودم شخصیت و نوع بیان خاصی پیدا کرده، اما از آنجا که با جامعه متخصص در این زمینه ارتباط برقرار نکردهام، نمیتوانم تضمین کنم که در صورت عرضه عمومی کارهایم تا چه حد به موفقیت حرفهای خواهم رسید.
اما در نقاشی وضع کاملا متقاوتی دارم. اشتغال جدی من به نقاشی به دوران خاصی از زندگیام باز میگردد که خیلی شخصی و درونی است. هرگز احساس نکردهام تکنیک نقاشی را به مهار و تسلط خود درآوردهام و همواره در حین کار کردن متکی به تجربه و آزمون خطا هستم. در عکاسی چنین شرایطی ندارم. به اندازهای که برای بیانم به تکنیک نیاز دارم بدان تسلط کافی دارم و کمتر پیش میآید نتوانم نتیجه کارم را درست پیشبینی کنم، ولی نقاشی برایم راهی است که نمیتوانم پایانش را ببینم. از این جهت گمان می کنم نقاشیهایم در عرضه عمومی با نقدهای جدی که عموما به تکنیک کارم مرتبط است مواجه شود، اما آنچه را که بیان میکنم بسیار دوست دارم و حس میکنم در آزادانهترنین حالتی که میتوانم داشته باشم کار میکنم.
حالا هرچند پاسخ درستی به پرسش اول ندادهام بهگمانم لااقل توانستهام وضعیت خودم را در باب اتصاف به هنرمند بودن تا حدی روشن کرده باشم.